کد مطلب:140301 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:131

مقاله ابن جوزی در تذکره
سبط بن جوزی در تذكره می نویسد:

عمر بن سعد از قتال با آن حضرت كراهت داشت لذا خود در استدعای ملاقات با حضرت سبقت نمود و در یكی از ملاقات كه بین امام علیه السلام و آن مخذول واقع شد حضرت این عبارات را فرمودند:

دعونی ارجع فاقیم بمكة او المدینة او اذهب الی بعض الثغور فاقیم به كبعض اهله

من را رها كنید تا برگشته به مكه یا مدینه مقیم شوم یا به یكی از مرزهای بلاد اسلامی رفته و همچون مسلمانان دیگر در آنها اقامه گزینم.

عمر از خدمت امام بازگشت نامه بدین مضمون به عبیدالله بن زیاد نوشت

فان الله قد اطفاء النایره... الخ

مؤلف گوید:

شرح نامه عمر بن سعد به ابن زیاد لعنة الله علیهما قبلا گذشت.

ابن زیاد وقتی نامه پسر سعد را خواند گفت: این نامه را از روی شفقت بر قوم خود و نصیحت امیر خویش نوشته است، آری از او قبول كردم.

شمر بن ذی الجوشن خبیث چون این سخن بشنید از جای برخاست گفت: مگر از او پذیرفتی؟!

اكنون كه حسین بن علی به ولایت و مملكت تو فرود آمده می گذاری برود!!

به خدا سوگند اگر بیعت نكرده برود پیوسته قدرت و قوت او و ضعف و عجز تو افزون تر شود، زینهار كه خواهش و درخواست عمر سعد را تلقی به قبول كنی


كه سستی و سوء تدبیر را دلیل باشد، وظیفه آن است كه بگوئی تا حسین بن علی و اصحاب او به حكم تو فرود آیند كه اگر خواستی او را عقوبت یا عفو كنی مختار باشی. ابن زیاد این سخن بشنید و این رأی را پسندید پس گفت نامه ای به این شرح به عمر سعد بنویسند:

اما بعد انی لم ابعثك الی الحسین و اصحابه لتكف عنه و لا لتطاوله و لا لتمنیه السلامة و البقاء ولا لتعذر عنه، و لا لتكون له عندی شافعا، انظر فان نزل الحسین و اصحابه علی حكمی و استسلموا فابعث بهم الی سلما و ان ابو فازحف الیهم حتی تقتلهم و تمثل بهم، فانهم لذلك مستحقون فان قتل الحسین فاوطی ء الخیل صدره و ظهره فانه عات، ظلوم، عاق، شاق، قاطع ظلوم و لست اری ان هذا یضر بعد الموت شیئا و لكن علی قول قد قلته لو قتلته لفعلت هذا به فان انت مضیت لامرنا فیه جزیناك جزاء السامع المطیع و ان ابیت فاعتزل عملنا و جندنا و خل بین شمر بن ذی الجوشن و بین العسر فانا قد امرناه بامرنا و السلام.

یعنی: نفرستادمت كه با حسین مدارا كنی و كار را به درازا كشی و نوید سلامت و بقایش داده عذر او بجوئی و شفاعت كنی، اگر آن جناب با اصحاب حكم مرا گردن نهند آن جمله را نزد من فرست و اگر امتناع كنند مقاتلت و محاربت او را مهیا باش و چون او كشتی البته بر پیكرش اسب بتاز بطوری كه سینه و پشتش خورد شود البته می دانم كه این اسب تاختن بعد از كشتن هیچ ضرری به وی نمی رساند ولی چون از پیش سخنی گفته ام البته باید انجام شود، حال اگر آنچه گفته ام به امضاء رسانی پاداش شخص سامع و مطیع به تو داده خواهد شد و اگر اباء و امتناع نمائی از پست و مقامی كه به تو داده شده بر كنار باش و لشگر را به شمر بن ذی الجوشن واگذار كه فرمان و دستوری به او داده ایم.

سپس ابن زیاد مخذول به شمر گفت با این نامه بجانب كربلاء برو و مضمون آن را به عمر بن سعد تكلیف كن اگر آنچه نوشته ام بپذیرد در فرمان او باش و اگر


عصیان ورزید سرش را جدا كن و نزد من بفرست و امارت لشگر با تو باشد.

در این هنگام عبدالله بن ابی المحل بن حزام الكلابی كه عمه او علیا مخدره ام البنین بود و از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرزندان داشت از جای برخاسته بجهت حضرت ابوالفضل العباس و عبدالله و جعفر و عثمان نامه امان خواست.

ابن زیاد ملعون گفت: بسیار خوب، بگفت تا نامه امان برای آنها نوشتند و به عبدالله بن ابی المحل داد، او آن نامه را با غلام خویش كزمان به كربلاء فرستاد.

گویند چون این نامه به حضرت قمر بنی هاشم و برادران آن سرور رسید گفتند خال را از ما سلام برسان و بگوی ما را بدین زینهار احتیاج نیست كه امان باریتعالی نیكوتر از امان زنازاده سمیه می باشد.